خوشبختی اینجاست
دلت گرفته؟غصه تو دلت خونه کرده ؟به هم ریختی و دل و دماغ هیچ کاری نداری؟نکنه از زندگی سیر شدی؟نکنه تو خلوت وتنهائیت به خدا گله داری که چقدر بد شانسی؟نکنه شیطون تو گوشت زمزمه کرده اینجا دیگه آخر خطه؟
آهای، یه کم یواشتر،اگه اینجوری تند بری شاید...نه،جو گرفت،هیچی،یه کم مکث کن و جمله ی بعدو چند بار بخون:هیچ فکر کردی میتونست خیلی بدتر ازاین باشه.یادش بخیر اون دوستی که میگفت:آدم تو زندگی به جاهایی میرسه که میگه:یعنی بدتر از اینم میشه؟یعنی من قدرت تحمل این غم ودارم؟وهر چی روزها جلوتر میره میبینی اون غمهاومشکلات قبلی خیلی کوچیک تر از غمها ومشکلاتی هستند که بعداز اون روزگار برات سریال میشه.
نترس،اون بالا سری هواتو داره،مطمئن باش اونقدر حواسش هست که بیشتر از ظرف تحمل وشکیباییت غم برات نرسه،آخه اون که تو رو آفریده قدو اندازه ی تحملتو بیشتر از تو میشناسه.
هر چند قرار نیست همه آدما غماشونو جار بزنن،یا تو از سنگینی بار غمی که رو دلشونه با خبر شی.شاید تو هم به نتیجه ی امروز من رسیده باشی که:همه ی آدما بلااستثنا حتی اونایی که تو نظرت انگار از همه عالم و آدم خوشبخترن،حداقل یه غم دارن که شاید اون قدر بزرگ باشه که حتی ممکنه از شنیدن اون مشکل مثل یه تیکه یخه چسبیده به کوره ذوب بشی،یا مثل گلبرگایه ظریف یه گل،تو سرمای چله ی زمستون بسوزی ومتاثر بشی.
شاید راحت قبول نکنی اگه بهت بگم:
غصه های زندگی نعمتن،چون مثله بقیه ی نعمتای خدا تا نباشن شادی،خوشبختی،آرامش ولذت بیرنگو بی معنی میشه.هیچ فکر کردی اگه خوشبختی رنگ عادت بگیره،اولین حاصلش ناشکریه؟یه کم صبور باش نگو عجب دل خوشی داری بابا،کدوم خوشبختی،اگه وضع منو داشتی،خوشبختی از یادت می رفت.چه غم انگیزه که ظرافت نگاهمون یه جورایی کم رنگ شده،چه عجیبه وقتی حرف خوشبختی و نعمت به میون میاد،همه ناخودآگاه تصور میکنیم حرف از یه نعمت دوردست و دست نیافتنی و یه رؤیایه عجیب و غریبه.چرا فکر میکنیم خوشبختی خیلی از ما دوره یا دستمون برای رسیدن به نعمتهای آن چنانی خدا خیلی کوتاهه؟حتی اگه تو این لحظه در گیر یه غم عمیقی،حتی اگه غصه اونقدر پریشون و مستاصلت کرده،که حس کردی تنها کاری که میتونی بکنی اینه که خدا رو از ته دلت صدا بزنی،پس صداش کن.
این خودش یه نعمت بزرگه و یه نشونه ی عزیزه.
شاید علتش فقط این باشه که دل خدا واسه صدات تنگ شده.شاید اگه خوب فکر کنی به این احساس برسی که این غم چه نعمت با ارزش وبا شکوهی بوده که خدا ازش یه بهونه ساخته واسه اینکه دوباره همراهیشو با خودت پر رنگتر و نزدیکترحس کنی.مبادا دسته کمش بگیری،ضرر میکنی عزیز.تصور کن یه روز سخت وپر از غصه رو با هزار مشکل بزرگ به شب رسوندی وحالا یه ذهن مشغول و یه فکر نگران با یه عالمه دلشوره و اضطراب و ترس و...
سر رو بالش گذاشتی تا شاید با چند ساعت خواب از فکر غصه های امروز و نگرانی های فردا که تو روز یه لحظه رهات نکرده چند ساعت دور بشی و هزار بار تو رختخواب این پهلو اون پهلو میشی ،در حسرت یه خواب راحت و یه آرامش کوتاه،اما دریغ،خواب که به چشات نمیاد هیچ،سر دردهم به دردات اضافه میشه،به خودت می آی میبینی صبح شده اما چیزی از خیال و غصه هات کم نشده.خودمونیم، چندبار شده تا حالا به خاطر اون شبایی که راحت سرو رو بالش گذاشتیمو شیرینیه دلچسب خواب مهمون چشامون بوده خدا رو شکر کردیم.
به قول شو پنهاور:
ما به ندرت درباره آن چیزهایی که داریم،فکر می کنیم، در حالیکه همیشه در اندیشه چیزهایی هستیم که نداریم.
یادمون باشه خیلی وقت ها خوشبختی تو امن و امان همین لحظه هاست که تو روز مرگیه زندگی،مثل یه عادت،روی ارزش بی اندازش غبار فراموشی نشسته.
گاهی برای درک خوشبختی،تنها کاری که باید بکنیم اندکی تامل ویه غبار روبی ساده از چشم هاییه که به رسم عادت،به سرعت وبه سادگی از نهمتهای شگفت آور روزمره میگذشته.
اگه دلت گرفته،قدر غصه هات رو بدون،حتی به خاطرشون خدارو شکر کن،یادت باشه،درک عظمت باشکوه خوشبختی فقط کنار لمس لحظه به لحظه ی غصه ها امکان پذیره.